نرگس بیست و پنج سال داشت ،او حس حس تنفری که از مردان داشت را در ذهن خودش بسیار ناچیز میدانست،او یک ماه بعد از ازدواجش به همسرش و خودش اجازه تجربه رابطه جنسی کامل را نداده بود،اما چرا؟نرگس پادشاه خانه بود و والدین نرگس حتی گاهی بصورت افراطی به تمام خواسته هایش تن میدادند ،تا زمانی که برادر کوچک ترش به دنیا امد،ناگهان فاجعه ای رخ داد،تمام توجهات به سمت برادرش روانه شد.مادر نرگس دچار حالت های وسواسی شدید بود و محیط خانه بیشتر شبیه به یک پادگان منظم شده بود تا خانه،نرگس بارها به خاطر درست انجام ندادن وظایفی که مادرش به او محول کرده بود بشدت تحقیر شده بود،مادرش به او میگفت تو بی عرضه هستی،بزرگ بشی میخوای چه غلطی بکنی؟برادرت رو نگاه کن از تو کوچیک تره ولی … این حرفا کابوس همیشگی نرگس بود،نرگس بارها از مادربزرگش شنیده بود که پدرش میخواسته با مادرش ازدواج کند اما خانواده ها مخالف بودند و سرانجام پدرش تصمیم میگیرد مادرش را فراری دهد، نرگس متوجه شده بود مادرش قبل از ازدواجش بکارتش را از دسته داده است و بین دعواهای والدینش شنیده بود که مادرش به پدرش میگفت ای کاش باتو فرار نمیکردم!او باور کرده بود از دست دادن هرچیزی از وجودش هم باعث نابودیش خواهد شد در نتیجه وارد ارتباط با مردی شد که فقط بخاطر جذابیت های جنسی و زیبایی نرگس جذب او شده بود تا ناخوداگاه بتواند با محروم کردنش از رابطه جنسی اورا ازار دهد، نرگس از دست دادن بکارتش را مساوی با ناقص شدن وجودش میدانست ،حسی که ریشه در کودکی و رفتارهای وسواس گونه مادرش هم داشت که باعث میشد هیچ چیزی در خانه دور انداخته نشود،اما در رابطه ازدواجش دیگری مادری نبود که بخواهد اورا تنبیه کند پس بعد از اینکه بکارتش در رابطه جنسی با همسرش از بین رفت ناخوداگاه تصمیم گرفت نقش مادرش را نیز خودش بازی کند،او خودش را از رابطه جنسی با همسر محروم میکرد تا هم انتقام بی توجهی والدینش به او پس از تولد برادرش را از همسرش گرفته باشد(جابجایی نقش همسر با برادر) هم با محروم کردن خودش از سکس حس تنبیه شدن توسط مادر را در وجودش باز هم تداعی کند…
متن از:دپارتمان پژوهش بنیاد روانکال
✅(جهت کسب اطلاعات بیشتر در مورد این محصول اموزشی روی ایکون ذیل کلیک کنید)